Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «باشگاه خبرنگاران»
2024-04-27@05:53:10 GMT

مسجد تاریخی آدینه رقه نو نوار شد

تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۰۱۷۸۵۵

مسجد تاریخی آدینه رقه نو نوار شد

سلیمانی رباطی مسئول میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی شهرستان بشرویه گفت: در سال‌های اخیر با اختصاص اعتبارات ملی و استانی نجات بخشی، استحکام بخشی و مرمت مسجد تاریخی آدینه رقه انجام شده بود و امسال با اختصاص ۴ هزار میلیون ریال اعتبار، ساماندهی و استحکام‌بخشی ضلع غرب مسجد به اتمام رسید.

او افزود: روستای رقه از توابع بخش ارسک شهرستان بشرویه در ۱۵ کیلومتری غرب شهر بشرویه قرار دارد؛ این روستا در دوران اسلامی از آبادی‌های معروف بشرویه بوده که بنا‌ها و آثار تاریخی مهمی از جمله خانه باغ‌های علیرضا و محمد فروغ نصیرایی، قلعه دختر، آسیاب‌های تاریخی فروغ، دهنه و علی آباد، درخت چنار کهنسال رقه در این روستا و پیرامون آن قرار دارد که مسجد جامع رقه به عنوان قدیمی‌ترین اثر دوره اسلامی شهرستان بشرویه در ضلع شرقی روستا دیده می‌شود.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سلیمانی رباطی در خصوص اشارات مورخان و سفرنامه نویسان عنوان کرد: ناصر خسرو قبادیانی سیاح و جهانگرد ایرانی (۳۹۴ ه. ق-۴۸۱ ه. ق) اولین فردی است که به موجودیت آبادی رقه و مسجد آدینه‌اش با این تعبیر اشاره می‌کند «چون از طبس دوازده فرسنگ بیامدیم قصبه‌ای بود که آن را رقه می‌گویند، آب‌های روان داشت و زرع و باغ و درخت و بارو و مسجد آدینه و مزارع تمام دارد، نهم ربیع‌الاخر از رقه برفتیم و دوازدهم ماه به شهر تون رسیدیم میان رقه و تون بیست فرسنگ است.»

بیشتر بخوانید

اتمام مرمت بخشی از مسجد تاریخی عیدگاه نوغاب هندوالان

مسئول میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی شهرستان بشرویه در ارتباط با این مسجد تاریخی اظهار کرد: مسجد چهار ایوانه فعلی نمی‌تواند همان مسجدی باشد که ناصر خسرو در سفرنامه‌اش بدان اشاره کرده چرا که بخش‌های مختلف مسجد از جمله ایوان‌ها، نوع طاق‌های به کار رفته در پوشش شبستان و ایوان‌ها نشان می‌دهد در دوره‌های بعد دچار تغییر و تحولاتی شده است که سبک معماری قرون میانی اسلام مشخصه بارز این بناست، اما در بخش‌هایی از بنا بخصوص ایوان غربی و شبستان نشانه‌هایی از معماری قرون اولیه اسلامی دیده می‌شود هرچند در خصوص محل واقعی مسجدی که ناصرخسرو از آن یاد کرده با مسجد فعلی شک و تردیدی باقی نمی‌ماند.

او در خصوص ویژگی‌های نیارشی بنا تصریح کرد: بنای فعلی مسجد از یک میانسرا با چهار ایوان در اضلاع مختلف آن تشکیل شده است که مصالح به کار رفته در ساخت مسجد از ابتدا تا دوره‌های بعدی خشت خام بوده که به نظر می‌رسد شالوده بنا بر روی بستری از سنگ لاشه‌ای ایجاد شده است، نمای بیرونی با ملات کاهگل و نماسازی درون از نوعی ملات به نام خوم آهک استفاده شده و به جز ایوان قبله، باقی ایوان‌ها با تاق جناغی تیزه‌دار و ایوان قبله با نوعی قوس بیضی عمودی پوشیده شده است؛ نوع تاق در ایوان اصلی به صورت دو تاق آهنگ بزرگ در ابتدا و انتهای آن وجود داشته و تاق گردی نیز در وسط اجرا شده، اما پوشش دیگر ایوان‌ها با تاق آهنگ است.

باشگاه خبرنگاران جوان خراسان جنوبی بیرجند

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: میراث فرهنگی مسجد تاریخی شهرستان بشرویه مسجد تاریخی ایوان ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۰۱۷۸۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!

      داستان کوتاه

      مریم رحمَنی

       یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجره‌ی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیده‌ام.مثل وقت‌هایی که خواب می‌بینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمی‌توانم از هم تفکیک کنم.

   پرده‌ی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بی‌اختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانه‌ام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشم‌هایم بسته نمی‌شد و مدام تصویر مردی قوی هیکل می‌آمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشم‌هایم را باز می‌کردم و سعی می‌کردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکان‌ها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمی‌شود بیدارش کرد. 

  نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن می‌شد و داشتم فکر می‌کردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم می‌رفتم یک لامپ می‌خریدم و خودم عوضش می‌کردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جمله‌ی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد! 

  لای پنجره باز بود و سوز تندی می‌آمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم. 

   برگ‌های درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانه‌ی ما، همین‌طور داشتند تکان می‌خوردند و یک صدای خش‌خش ریزی توی هوا می‌رقصید. 

   بوی دود سیگار از کنار بینی‌ام رد شد و بی‌هوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلوده‌ی مرکز شهر و وسط این‌همه شلوغی کمتر پیش‌ می‌آید ماه را گوشه‌ای از آسمان ببینم. با زن همسایه‌ی طبقه‌ی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار می‌کشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آن‌قدرها که تصور می‌کردم باد سردی نمی‌وزید. 

-شما هم خواب‌تون نمیاد؟ 
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پی‌اش! 

هم‌زمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را به‌خاطر بسپارم. 

- من هیچ صدایی نشنیدم! 
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
 
کلمه‌ی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه می‌دانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين. 


به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود. 

زن گفت: چای یا قهوه می‌خورید؟ 
گفتم: این موقع شب نه! خوابم می‌پرد و تا صبح باید داستان‌سرایی کنم! 
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزه‌ای زده‌ام، چهره‌ی بی‌تفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمی‌دانستم کجاست خنده‌ام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم. 

زن گفت: شب‌ها خیلی طولانی‌اند. 
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنه‌ی وسط حیاط نشستم تا راحت‌تر بتوانم به حرف‌هایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید! 

-پس چکار کنم؟ 
- من و همسرم فیلم می‌بینیم. گاهی بازی می‌کنیم. منچ و مارپله. 

دوباره خندیدم و دوباره خنده‌ام را و بالاپوشم را جمع کردم. 
- فیلم‌های توی خیابان را هر روز می‌بینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور می‌کنم. فیلم به چه کارم می‌آید. 

داشت لابلای برگ‌های اکالیپتوس دنبال چیزی می‌گشت. 
- ها... بیا... اومد بالاخره

-چی اومد؟ 
-ماه! خودتم داشتی دنبالش می‌گشتی.

از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجه‌ی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که می‌دیدم مجموعه‌ای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمی‌دیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود. 

-قشنگه.. نه؟ 
-خیلی 

-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه می‌کنه، تو اونو. 

صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع  کرد. 

دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟ 
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آن‌قدر صدای خنده‌اش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
 
-برای صدای شازده‌کوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمی‌خوری؟ 
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد. 

یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم می‌خورد تصمیم‌های عجیبی برای خانه‌داری می‌گیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شب‌ها دم‌نوش‌های خوشمزه درست کنم. یا این‌که فردا عصر حتما کیک هویج درست می‌کنم و برای همسایه‌ی طبقه‌ی بالا می‌برم و باهاش دوست می‌شوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب می‌ریزم. 

برگ‌ها را از توی دستم ریختم کف حیاط. 

توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافه‌ی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبه‌ی خالی کبریت در می‌آورد و هی زیر لب می‌گفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایه‌ی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبه‌ی درگاهی آشپزخانه رویش را به‌سمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچه‌تون رد شدن و تو ترسیدی؟ 

گفتم آره. اولین‌بار بود که یکی از بچه‌های کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف می‌کرد. 

- و تو فکر کردی قاتل‌های امیرکبیر حمله کردن! 
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید. 

بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حمله‌ی غازهای وحشی خیلی ترسناکه! 

قوطی نسکافه و جعبه‌ی چای کیسه‌ای کنار هم و هر دستم روی یکی‌شان. 
یا باید چای می‌خوردم یا یک قهوه‌ی فوری.

کانال عصر ایران در تلگرام

دیگر خبرها

  • آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
  • ثبت میراثی از جهان اسلام در بروجرد
  • پیش بینی آسمان ابری در آدینه استان یزد
  • اسکن محوطه کمرزرین اصفهان انجام شد/ تلاش برای آغاز فصل دوم کاوش
  • آسمان ابری در آدینه استان
  • حیدرآباد؛ اصفهانی نو در قلب هندوستان
  • بازگشایی مسیر روستای خدا آفرید_ بشرویه
  • دستگیری عامل قمه کشی و شرارت در ایوان
  • تصاویر استقبال ویژه مسلمانان سریلانکا از رئیسی در مسجد تاریخی کالپیتی + ویدئو
  • خبرنگاران با چشم خود اثرات فرونشست بر آثار تاریخی اصفهان را دیدند/ ترک سه انگشتی در دیوار مسجد علیقلی آقا/ آثار تاریخی اصفهان فرو می ریزد؟ (فیلم)